در تاکسی نشسته بودم و هوا هم کمی گرم بود خنکتر از چله تموز، اما گرمتر از آنکه بتوان طاقت آورد؛ در راه میان ترافیک از رادیو صدایی شنیده میشود و من به آن دقت میکنم هرچند حال و روز زمین و زمان بد است.
به گزارش خبرگزاری انصار به نقل از خبرگزاری تسنیم از مشهد مقدس، ادامه این شعر را همه ما میدانیم هرچند حال و روز زمین و زمان بد است یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است، حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای اینجا برای عشق شروعی مجدد است.
امروز از آن روزهایی بود که میتوانستم همه چیز را از شدت شوق بغل کنم و حتی از گرمای کمتر از چله تموز اما بیشتر از آنچه بتوان طاقت آورد، هم لذت ببرم و بهخاطر همین تصمیم گرفتم که شادی خودم را با دیگران قسمت کنم و شروع کردم هر شعری را که در مورد امام رضای مهربانم به یاد میآورم به هر کسی که فکر میکنم نیاز به شنیدن آن دارد تقدیم کنم.
لبخند میزنم و به این فکر میکنم که در این شب عزیز کجا بروم بهتر از حریم حرم امام مهربانیها، کوچکتر که بودم امکان نداشت از خیابان محله خانه قدیمی پدربزرگم رد شوم و نگاهم به گنبد و گلدسته حرم امام مهربانم نیفتد و قلبم از شوق نتپد و شاید بهرسم همین عادت قدیمی برای اینکه دلم باز شود بهسمت همین گنبد و گلدسته میروم شاید در شب میلاد امام مهربانیها قلب من هم شوقی جدید را برای ادامه زندگی پیدا کند.
به ابتدای خیابان قدیمی امام رضا(ع) که میرسم این شعر را زیر لب میخوانم؛ (گنبدت از هر کجای شهر سوسو میکند، دست هر آشفتهای را پیش تو رو میکند، در لباس خادمان مهربانت، آفتاب، صبحها صحن حرم را آب و جارو میکند، ماه هر شب کنج بست "شیخ حر عاملی" یاد معصومیت آن بچهآهو میکند).
و بهراستی که این گنبد از هر کجای شهر ما سوسو میزند، امروز هم روزی مخصوص این گنبد است روزی برای سوسو زدن آن روزی برای اینکه همه مردم شهر بدانند که چقدر عیدانهشان فراوان شده و این چلچراغی که جایی در مرکز شهر مشهد خودنمایی میکند چگونه راه را برای همه ما نشان میدهد.
وارد خیابان امام رضا(ع) که میشوم نمیدانم چرا با اینکه هوا خیلی گرم است دوست دارم پیاده و سلانه سلانه قدم بزنم و در راه به هر عابری بهرسم مهربانی لبخندی بزنم و شاید شعری بخوانم، فردی از دور میآید، یک پسربچه حدوداً 10ساله که دارد شیرینی پخش میکند و وقتی به من میرسد میگوید: "شما هم بردارید"، برمیدارم و نگاهش میکنم میگویم از امام رضا(ع): "چه میخواهی؟"، میگوید: "مادر مریضی دارم که دلم میخواهد بهزودی خوب شود، خودم در همین هتل کار میکنم البته برای سرگرمی اما مادرم برایم تمام دنیا است، هیچ کدام از 5 خواهر و برادر و پدرم جای او را برایم نمیگیرند"، و من بیدرنگ یاد این شعر افتادم و برایش خواندم: (بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد، دلبری هست به هر حال به پا برخیزد، لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است، هر زمان از دلِ پُردرد صدا برخیزد)، و ادامه میدهم: "پیش آقایمان برای مادرت دعا کن".
در این گفتوگو لبخندی نصیبم میشود که نمیتوانم از آن بگذرم شاید همین لبخند من را کمک میکند تا راهم را ادامه بدهم و بهسمت امام مهربانیها با بال بازتر بدوم.
حالا وارد حرم شدهام و انگار زمین و زمان در این صحن گرد هم آمدهاند، همه آنچه در زمین و آسمان ذکر و تسبیح خداوند را میگویند در این سرای رحمت فرود آمدهاند و تمام کره زمین همین یک قطعه از خاک مشهد شده است. مادری را میبینم که چادرش را به سرش کشیده در یک گوشه دارد با خودش نجوا میکند. حالش را خوب میفهمم میترسد از گناههایش و امیدوار است به رحمت کسی که پیشش آمده تا شفاعتش را بکند.
بهانه آمدن به این صحن و سرا هرچه باشد از شفا یافتن بیمار، گرفته تا دادن قرض و بدهی و یا حتی عرض ارادت هیچ کس نیست که در این کوی کاری نداشته باشد و هرکس بهتعبیر لسان الغیب بهامیدی به اینجا وارد میشود.
همه میدانند که کجا باید بیایند که حاجت بگیرند، همه میدانند چیزی جز خوبی در این بارگاه نصیبشان نمیشود و همه میدانند که جشنی از جنس آسمان در این سرا در این روز بر پا است که خداوند عیدانه به هر کسی که در این سرا حاضر باشد هرچه را بخواهد بدهد. امروز این نقطه از جهان یعنی حرم امام مهربانیها حالی دارد که نگفتنی است....
گزارش از شهرزاد حسینی قهستانی
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/7834
تگ ها: