نویسنده: محمد خراسانی زاده:
... من سنگ را میشناسم... من سنگ را دوست دارم... اصلا، من و سنگ را رفاقتی دیرینه است... برخی سنگ را خشن میدانند... عدهای آن را بیروح میشمارند... اما سنگ بهترین دوست من است...
من سنگ را از زمانی میشناسم كه هنوز در عالم شما نبودم!...آن زمانی كه مادرم- در حالیكه مرا در شكم داشت- با سنگ دوستی میورزید...
پس از آن سنگ هم بازی من بود...همه وسایل بازی من سنگ بود و تنها سنگ دوست من بود... سپس بزرگتر شدم...ودر مکتب، علم سنگ آموختم: (بابا آب ندارد...بابا نان ندارد...بابا سنگ دارد...بابا سنگ داد...)
آری...من بابایم را دوست دارم...اما چون نیست، یادگارش یعنی سنگ را به رفاقت برگزیده ام... هر روز كیفم پر از سنگ است كه به مدرسهی جهاد میروم وخالی است از همه چیز، جز كینه وقتی كه بر میگردم...سنگ همه خشم من است در عین حال كه همه محبت من است...سنگ پیام آور كینه من است...
چه زیباست آن زمان كه دست یاری سنگ را میفشارم، زمانی كه همه دوست نمایان از ترس، دست خود را میكشند... آری، آنان كه صبح و شب دم ازمن و یاری من میزنند، هرگاه دست گرم محبت به سویشان دراز میكنم، پس میزنند، اما سنگ، دستان مرا با تمام وجود در آغوش میكشد و خویشتن را فدای فریاد من میكند...
كاش همه مردم دنیا قلبی مثل سنگ داشتند... اصلا، كاش قلب داشتند تا میگفتم سنگدلند... كاش سنگدل بودند... آخر سنگ خیلی مهربان است...
میدانی، هر وقت قلبم میگیرد از اسارت، سنگی در آغوش دستان میگیرم...سنگ با صبر و حوصلهی تمام درد دلم را میشنود... و سپس پیغام خشم مرا بسوی ملعونترین مردمان پرتاب میكند...
اگر بدانی آن زمان كه برای بوسیدن گونهی برادرم لبم خونی میشود، نجوای با سنگ چه لذتی دارد...اگر بدانی آنگاه كه دیوار خانهی خرابمان راموجوداتی به نام تانك و گلوله بر سرمان میریزند، پرتاب سنگ چه غوغایی میكند... اگر بدانی وقتی خواهر شش ماهه ام بر سینهی مادرم چون ماهی دور از آب افتادهای پرپر میزند، سنگسار كردن قاتلان چه قصاص نیكویی است... اگر بدانی آن زمان كه كاسهی چشمانم چون كاسه صبرم از غربت لبریز میشود و قطرهای خشم بیرون میریزد، سنگستان چه جای خوش آب و هوایی است... اگر بدانی...
آری...سنگ... چه مهربانیای سنگ و چه دوست داشتنی...ای همدم تنهایی من، وصیت میكنم اگر گلولهای جای تو را در قلبم اشغال كرد، تورا بر مزارم بگذارند تا از تو جدا نمانم...آخر من نمك صفای تو را خورده ام و نمكدان شكستن به دور از مروت است...
آهای ترسوهای دنیا... منم... همان كه میگویید تروریست است... من عادت كرده ام كه با سنگ شجاعت شما را ترور كنم... آری... من تا خون در بدن دارم سنگ را بر زمین نمی گذارم... و فریاد میزنم: سنگ...سنگ...تا پیروزی...
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/403