وقتی امتداد نگاهم به چشمان تو میپیوندد
فرضیه بی انتهای خطوط به بنبست میرسد
وقتی قدمهایت همره قدمهایم میشود
نا باور میگردد افسانه جادههای بی عبور
ترانه حضورت را نسیم نفس گون بهار برایم به ارمغان میآورد
شنیدن غزل زندگی از تو
نا شنیدنی میکند شکایت مثنوی سطور را
به اوج میرسد آن لحظه عشق
که دستم در آغوش دستت جا گیرد
...............
امید زندگانی تو هستی
بهار جوانی تو هستی
میشناسم تو راای شکوفه
پیام رهأیی تو هستی
نام شیرین تو یاد مان هست
چو فرهاد ثانی تو هستی
چو مجنون به سویم دویدی
چو بستند راه بر لیلی نماندی
دلها مان چو مرغی در این حصار است
چه گویم که دشمن زیاد است
میشناسم تو را همچو نامت
تنها شفا بخش قلبم تو هستی
..................
حریر آرزوهایم دو چشم مست میخواهد
دلش شاد و لبش خندان
غمش ویران
صدایش نغمه باران
دو دستش گرم و آبادان
نفسهایش سبز و گًل ریزان
.............
تنها و خسته غرق در خاطرات شیرین گذشته ام
با تو بودن زیباترین لحضات زندگی بود
هر چند که همیشه یادت با من است
اما در کدامین گل عطر تو را ببویم
گرمای پر محبت آغوشت ات را از کدامین آغوش باز یابم
کدامین نگاه شیوا برایم شعر عشق میخواند.
مرا دریاب که بیتو پوچ و بیچیزم
و چه تلخ و سرد است بودن بدوُن تو
...............
شبى تاریك و بارانى شبى سرد
تنى را در غربت فردا رها كرد
دلى در حسرت دیدار او ماند
مرا چشم انتظار كوچهها كرد
سمیه فروتن، ارسالی برای خبرگزاری انصار
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2739