درخت تنومند شهامت تو
چون هر تیرى است كه از كمان دلیری ات رها مى شود
و آرزوى بهشت را به جهنم تبدیل مى كند
ایستاده و پاینده باد
كوبانى
كه تن به زلت و خوارى نمى دهد
و زنان دلیرش چادر به سر
در پس خانهها نگریخته اند
و چون شیرى درنده در خواب دشمن
زهر نابودى مى پاشد.
............
سررمین سوخته
سرزمین سوختهام نمیدانم تا به کی میتوانی داغدار این همه بی عدالتی باشی
سردی فرزندانت را قصاوت دلهاشان را چگونه میبینی و دم نمیزنی؟
دلت به درد نمیآید؟
که چنین میسوزانند و به آتش میکشند انسانیت و شرافت را
شادی به غم میرسد
عروسی داغدار دامادش میگردد
مادری چشم به راه فرزند میماند
و پدری دیوانه میشود
نه فرزندی شاد, نه مادری ارزمند و نه پدری با غرور
هیچ یک در این سرزمین سوخته جان نمیگیرند
مادرت زمین عزادار کدامین سنگدلی باشد ؟
از گوشه گوشه قلبش خون میجوشد, دم نمیزند
تن پاکش قبرستان تک تک فرزندان وطن است
اما چه میتوان کرد برایش
در گوشه گوشه زمین انسانیت را به آتش کشیداند
آن که برای رهای میگریزد را به تیر میبندند
آشیانه را به آتش میکشند
فرزندی را آواره بیابانها میکنند
به چه جرمی؟
انسانیت؟
غربت؟
تنهائی؟
اما کیست این فرزند آواره؟
انسانی که از دور نیامده
آری!
همسایه است
هم زبان و هم کیش
قدمهای رنجورش او را به تو رسانید
هیچ فکر کردهای چرا تو؟
چرا نه دورتر؟
فکر کن!
به قلبت رجوع کن!
آن وجدان خوابیده را بیدار کن!
امروز وقت بیداریست
فردا دیر است
فردایی دیگر برای آوارههای آزادی وجود ندارد
خانه ویرانش سوخته, راه برگشتی ندارد
امانش بده و دستش بگیر
برادر و خواهر توسط که دست یاری بسویت دراز کرده است
نه دستی میگیری و دلی شاد میکنی
میسوزانی
نه آباد میکنی و نه رهایی میدهی
چرا ؟
بیدار شو
مرزهای غرورت را بشکن
قلبت را باز کن
آشیانه آرامت را قسمت کن و طعم شیرین شرافت و انسانیت را بچش
سخت نیست باور کن سخت نیست
...................
امشب از وسعت نگاه تو
روى دستم ستاره مى بارد
در وراءِ سپید كاغذها
قلمم نقشى دوباره مى كارد
.......
شبى بغضى مهمان گلو شد
به طعم آه و آتش و... درد
ولى اشكى نبودم تا بریزم
ولى زهرش مثال سیل رو شد
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2687