نوح در جامعه اى مى زیست كه دلها در آن تیره و فساد چیره و بت پرستى رایج و ستم و بهره گیرى و استثمار، متداول بود. ثروتمندان در فساد خویش غوطه ور بودند و ناتوانان و مسكینان، در جان كندنى سخت، روزگار مى گذرانیدند! خداوند به نوح فرمان داد كه به پیامبرى، این مردم را هدایت كند. نوح، زبانى فصیح و منطقى قوى و بیانى گرم داشت و سخت بردبار و شكیبا بود.
او، به فرمان خدا، به دعوت و ارشاد پرداخت:
- اى قوم من، تنها الله را بپرستید. چرا غیر او را به پرستش مى گیرید؟ اگر ایمان نیاورید، من بر شما از شكنجه روزى سخت هراسانم.
او همچنان به دعوت خود ادامه مى داد و در این راه، با امیدوارى و تحمل بسیار، با سختیها و ناملایمات روبه رو مى شد و از فصاحت و بلاغت خویش در راه ابلاغ رسالت خود سود مى برد.
در این میان، برخى مسكینان و مستضعفان، رفته رفته به سخنان او مایل شدند و دعوت او را اجابت كردند. اما ثروت اندوزان و دنیا پرستان كه زمزمههاى توحیدى نوح را خطرى براى منافع خود تلقى مى كردند، عناد و مقاومت ورزیدند و ظلمت گمراهى را بر نور هدایت رجحان نهادند و از این بالاتر، نوح و پیروانش را به باد استهزا گرفتند:
- ما تو را جز بشرى مانند خود نمى بینیم و جز پست ترین مردمان به تو نمى گروند. تو و پیروانت را هیچ برترى بر ما نیست و جز مشتى دروغگو نیستید.
در برابر مقاومت آنان، نوح ایستادگى مى كرد و به یاران و پیروان خود تشكل مى داد.
نوح براى گذران زندگى خویش، نجارى مى كرد و در همان حال، در ابلاغ رسالت خود، از شما مزدى نمى خواهم، مزد مرا تنها خداوند مى دهد. نیز نمى گویم فرشته ام تا بگویید: تو جز بشرى مانند من نیستى. ادعاى علم غیب هم نكرده ام تا مرا تكذیب كنید. من تنها شما را به خداوند یكتا، به نیكى و پاكى و اخلاق، فرا مى خوانم. پس چرا ایمان نمى آورید، چرا بر نادانى خود اصرار مى ورزید؟
آنان گستاخانه و بى پروا، پاسخ مى دادند:
- اگر چنان كه مى گویى، خواهان رستگارى و هدایت مایى، این مردمان پست و پیروان دون را از خود دور كن. ما نمى توانیم یاران و هم عقیده آنان باشیم.
- چرا از من مى خواهید با یاران مؤمن خویش ترك مراوده كنم؟ من كسى نیستم كه این مؤ منان را از خود برانم.
نوح، سالها و سالها، با تحمل همه مصائب و ریشخندها و آزارها، به نشر دعوت و تبلیغ پرداخت. تا اینكه سرانجام، آن مردم گمراه، به یكباره امید نوح را به یاس مبدل كردند و آن پیامبر خدا را بر سر راهى بدون بازگشت قرار دادند:
- اى نوح، دیگر بس كن و از این بحث و جدال مكرر خود با ما دست بدار. مگر نمى گویى كه اگر ما ایمان نیاوریم دچار عذاب الهى خواهیم شد؟ اكنون كجاست آن عذاب الهى كه وعده مى دادى؟
وقتى بى شرمى را به نهایت رساندند و آن پیامبر بردبار الهى از خود ناامید كردند، نوح، قوم خویش را نفرین كرد:
- پروردگارا، از این كافران یك نفر بر زمین مگذار!
خداوند امر فرمود تا نوح به كمك یاران اندكش، كشتى بسازد. نوح نقطه اى را بر خشكى و دور از دریا انتخاب كرد و از تنه درختان، با زحمت بسیار، تختههایى فراهم آورد و با ابزار ابتدایى روزگار خود، ساختن كشتى را آغاز كرد.
از همان آغاز، تمسخرها و ریشخندها شروع شد. هر روز دسته اى از كافران مى آمدند و او و یارانش را كه سخت سرگرم كار بودند، به باد استهزا مى گرفتند:
- اى نوح، بهتر نبود فكر یك دریا هم در همین نزدیكیها مى كردى؟ آخر كدام دیوانه اى در خشكى و دور از دریا یك كشتى به این بزرگى مى سازد؟
- حتماً گاوهایى كرایه كرده است كه این كشتى را به دریا خواهند برد!
- شاید هم دریا را به اینجا خواهد آورد!
حتى فرزند خود او كه جذب جامعه كافران شده بود، در مسخره كردن پدر، با آنها همراه بود. اما نوح، بردبار و استوار، به این یاوه گوییها و هرزه دارییها اعتنا نمى كرد و به كار خود ادامه مى داد.
سرانجام، كار ساختن كشتى بزرگ به پایان آمد و از جانب خداوند به نوح فرمان رسید كه اینك با خانواده خویش و همه گرویدگان و مومنان به كشتى درآى و از هر حیوانى یك جفت (نر و ماده) با خود ببر، كه لحظه عذاب ما فرا رسیده است.
نخست از تنورى در خانه یكى از مومنان، آب فرا جوشید و همه مومنان به فرمان نوح به كشتى در آمدند. آنگاه هوا تیره و تار شد و طوفانى سهمگین برخاست و بارانى سیل آسا و تند در گرفت و آب بر سطح زمین جریان یافت و كم كم بالا ایستاد و كشتى اندك تكان خورد...
وحشت همگان را فرا گرفت؛ هر كس سراسیمه به سویى مى گریخت. كم كم موجها انبوه شد و هنگامه اى برخاست.
نوح كه از كشتى مى نگریست و تسبیح خدا مى گفت، فرزند خویش را دید كه از امواج به بلندىها مى گریخت. فریاد برآورد:
- ای فرزندم! همراه ما سوار کشتی شو و باکافران مباش.
- پسر گمراه كه هنوز گریبان از طوفان غرور نرهانیده بود، به پاسخ بانگ برداشت:
- مرا به كشتى تو حاجتى نیست، بر ستیغ كوهى فرا خواهم رفت و از غرق شدن در امان خواهم ماند.
اما در همان هنگام امواج بالاتر آمد و آب، كشتى را بر سر گرفت و هر چه جز كشتى به زیر آب رفت. نوح كه خود شاهد غرق شدن پسر بود، سخت دلتنگ شد و از روى مهر پدرى، گله آغاز كرد:
- خداوندا، تو خود وعده داده بودى كه مرا و خانواده ام را از عذاب در امان نگه دارى. اینك این فرزند من است كه غرق مى شود.
خداوند فرمود:
- اى نوح، او دیگر از خاندان تو نیست و عملى نا صالح است. او با بدان پیوست و خاندان نبوتش گم شد. زنهار بر آنچه كه ژرفاى آن از تو پوشیده است، درنگ مكن و خود را در گروه جاهلان میفكن. ما تنها به نجات مومنان وعده داده بودیم.
نوح بى درنگ از خداوند طلب عفو نمود و هم به او پناه برد:
- پروردگارا، به درگاه تو پناه مى آورم و از اینكه چیزى را درخواست مى كنم كه نمى دانم، پوزش مى طلبم؛ اگر بر من رحمت نیاورى، از زیانكاران خواهم بود.
فرداى آن روز، هنگامى كه سر نشینان كشتى سر از خواب برداشتند و بر عرشه، فراز آمدند؛ طوفان فرو نشسته بود و كشتى در زیر پرتو آفتابى زرین، بر امواج آرام و آبى و شفاف، غوطه مى خورد و آهسته آهسته با نوازش نسیم پیش مى رفت.
مدتى بعد آبها نیز در دل زمین فرو رفت و كشتى سالم همراه سرنشینان خود بر فلات كوه جودى نشست. نوح و دیگر یاران او دوباره قدم به خاك نهادند: حیوانات غیر اهلى را در بیابان یله كردند و همگان، با هم زندگى تازه اى را بر روى زمین آغاز كردند.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1515