شاعران افغانستان با علاقهای وصف ناپذیری که نسبت به امام خمینی(ره) در حیات این رهبر فرزانه داشتند، پس از رحلت امام(ره) نیز این دوستی را در قالب شعر به جهانیان ثابت کردند.
شاعران افغان همانند بسیاری دیگر از مردم این کشور، پس از رحلت امام خمینی (ره)، به ابراز احساسات پرداختند و با سرودن اشعاری در وصف آن یار سفر کرده، غم و اندوه خود را بروز دادند.شاعرانی که در رثای آن رهبر فرزانه شعر سرودهاند از قشرهای مختلف جامعه افغانستان هستند که با محوریت شخصیت کاریزماتیک حضرت امام گردهم آمدهاند. با نگاهی گذرا به اشعار شاعران افغان که در سوگ حضرت امام خمینی سروده شده است، میتوان به این نتیجه رسید که شخصیتی در روزگار ما توانست قواعد اعتباری زمانهاش را بشکند و بیهیچ سپاه و لشکری به فتح قلبها و عواطف انسانهای روزگار خود حتی مردمانی از ملتهای دیگر نائل شود.
محمد کاظم کاظمی
بنشین زار زار گریه کنیم
مثل ابر بهار گریه کنیم
ناله در سینهها شکست امشب
دل آیینهها شکست امشب
....
سید ابوطالب مظفری
ای چار فصل روبهرو! با هم بگریید
آیینههای توبهتو! با هم بگریید
ای کوهساران صبور! از هم بپاشید
ای شاخساران غیور! از هم بپاشید
روزی که نبض چشمه را خاطر فسردید،
ای آبها! از تشنگی آیا نمردید؟
دیشب چراغ آرزوها رنگ میریخت
دریا به دریا تشنگی از سنگ میریخت
امشب فضای کومه دل سرد و تاری است
یک آسمان غم بر سر فیضیّه جاری است
....
سیدشاه حسین موحد بلخی
ای پیر! بیا گره بزن پیشانی
بر این همه گمراهی و این نادانی
ابروی تو میزان حق و باطل ماست
درگستره هزار و یک حیرانی
میرفت به روی دوش یاران تاعرش
در بهت وداع آینه باران تاعرش
آن روز، غریو یا خمینی! شده بود
نی ناله خلق ازجماران تاعرش
....
قنبر علی تابش
با یال از موج میرفت، مردی به شولای دریا
دستش هماورد توفان، چشمش هماوای دریا
میرفت و میگفت:ای قوم! در شام یلدای برفی
باغ شقایق نیفتد، از چشم فردای دریا
میگفت و تکرار میکرد با دستهای سپیدش-
خالی از آتش مبادا، شمشیر شیوای دریا
افسوس دیگر نگاهش ما را نوازش نمیکرد
آن یادگار اهورا، روح مسیحای دریا
بعد از توای صبح روشن! ماییم و شبهایی از زخم
هر گام در کام توفان، مانند شبهای دریا
روزی که خاموش گردید، چشمانت از این حوالی
چشمان گلدستههای گشت، پیوسته دریای دریا
......
محمد حسن حسین زاده
نه چراغیست، نه ماهی، همه جا خاموشیست
شانه در شانه عزادار و علم بردوشیست
شانه در شانه، علم در علم آمیخته است
هرطرف آینه در آینه غم ریخته است
شانه در شانه همه شور حسینی داریم
سوزها بر جگر از هجر خمینی داریم
.........
حمیدالله حیدریان
زمین هلا که عزیزی ز راه میآید
بغل گشای که با اشک و آه میآید
ببین که دیدۀ ما خون درد میبارد
به خاک مرقد او بذر عشق میکارد
بیا نظارهگر اشک دیدۀ ما شو
به درد ما به غم ما، کمی هم آوا شو
مگر که معنی این درد را نمیدانی
حدیث غصه چشمان ما نمیخوانی
فلک به خرمن بنیاد ما شراره زده
به شیشۀ دل ما سخت سنگ خاره زده
فراق یار کجا میتوان تحمل کرد
ز یاد دوست کجا میتوان تغافل کرد
دگر به باغ دلم آب و رنگ پیدا نیست
دگر زبلبل شوریده شور و غوغا نیست
کجاست سنگ صبور دلم کجاست کجاست؟
بگو که ناله زما بیدلان چرا برخاست
کجا روم؟ چه کنم ناشکیب و غمگینم
به هرکه مینگرم همچو خویش میبینم
امام من! دگر از زندگی دل آزارم
امید من به فراقت ز دیده خون بارم
........
منیره یوسف زاده
امام،
چونان خورشید بود
در ظلمتکدهای به نام زمین
فریادش
میشکست خواب سرد زمان را
نگاهش
خجل میکرد ماه شب چهارده را
دستانش
گرمتر بود از دستان یک پدر مهربان
گامهایش
استوارتر بود از کوهسار بلند البرز
.............
کبری حسینی
صبح تاریکی که جان آتش گرفت
کهکشان در کهکشان آتش گرفت
در غروبش از خلیج فارس تا
بیشۀ مازندران آتش گرفت
روح سبزش تا ز تن پرواز کرد
جان باغ و باغبان آتش گرفت
گفتمشای مهربان لختی درنگ
ناگهان دیدم زبان آتش گرفت
با طلوعش نیمۀ خرداد ماه
هیبت نمرودیان آتش گرفت
با ورودش بهمن سرما زده
قطره قطره آب شد آتش گرفت
.............
عبدالحکیم رضایی
هنوز راه تو را با نگاه میپایم
و شب که رفت همانجا دوباره میآیم
همان غروب همان آخرین نگاه تو را
به قاب سبز نهادم که سهم فردایم
نشان پینۀ دستان باغبان بودم
در آن غروب که میسوخت سرو رعنایم
ببین ز دامنه اشک دامنم پرشد
و سبز گشت درخت غریب غمهایم
مباد آینه در ازدحام شب شکند
در ازدحام شب شکند
و قاب دیده خورشید شهر زیبایم
مباد یاد شقایق ز شهر کوچ کند
مباد سایه بر انبوه آرزوهایم
.................
محمد آصف رحمانی
دلم ز آتش این سوگنامه میسوزد
کجاست موسی عمران که طور تاریک است
بتاز ناله سرکش که گاه جولان است
ز سوز و ساز دلم آه آتش آلود است
جهان به دیدۀ من خانهای پر از دود است
دلم ز آتش این سوگنامه میسوزد
زبان و دست قلم زین چکامه میسوزد
حدیث سوگ تو در واژهها نمیگنجد
غم بزرگ تو در قلب ما نمیگنجد
به دور دست کویریم و دربدر ماندیم
پرندههای غریبیم و از سفر ماندیم
ز روح آینه دوری نمیتوانم کرد
درین فراق صبوری نمیتوانم کرد
اجل نمیشنوی از چه رو نوای مرا
بگو بگو بکجا بردی آشنای مرا
اجل بجای سرای دل زمانۀ ما
چه میشد آه سری میزدی به خانۀ ما؟
دگر که دور کند بعد از این کدورت ما
دگر که دست نوازش کشد به صورت ما
که با غریبی فیضیه همنوا گردد
که با خموشی گلدسته همصدا گردد
به سوگواری تو طاق صبر ایوب است
شریک ماتم تو صد قبیله یعقوب است
ز ارتحال تو چشم ستاره خون بارید
بجای بانگ اذان از مناره خون بارید
درین مصیبت عظما دل نیاز شکست
.............
فضل الله زرکوب
... لختی بیار
آه یارب! چرا گرفته دلم؟
روز و شب را عزا گرفته دلم
دل چه خوانم که باغ سوختهای است
چشم در راه مرگ دوختهای است
آهای زندگی چه بیرنگی
کوه سنگی به دوش ما ننگی
زندگان سزای نفرینم
که روان را روان ز تن بینم
قامت آسمان و پست زمین
مانده خم تا به روز بازپسین
وه چه بیرحمیای فرشتۀ مرگ
بگسل از کف تو رشته رشته مرگ
کاش چون دیده زین جهان میدوخت
خرمن عمر عاشقان میسوخت
عالمی سوخت در شراره عشق
کوچه جماران هم در شمار خورشید است
..................
سید فضلالله قدسی
چارسو درخشیدن گرچه کار خورشید است
کوچة جماران هم در شمار خورشید است
مطلع کلام او از سپیده آکنده است
لب گشودنش عین انتشار خورشید است
این فروغ روحانی کز پگاه او پیداست
نهر جاری نور از چشمهسار خورشید است
ساکنان شهر نور! بر شما مبارک باد
خانهای که دیوارش در جوار خورشید است
دیده و دلم امشب، مثل ابر بارانی
اینچنین که میگرید، بیقرار خورشید است
سوی مشرق ایمان پرتوی دگر پیداست
این طلیعه نو هم از تبار خورشید است
از تجلّی نورش چون گذشته پرتو گیر
کاین سپیده بر دوشش کوله بار خورشید است
آری، آسمان عشق از طلوع خالی نیست
پاره تن خورشید، یادگار خورشید است
............
زهرا محمودی
امام!
تو که آمدی
دریا آرام شد
و باوری سبز شاخههای درخت را پوشاند
در جغرافیای آبی آسمان
پرندگان بسیاری به تکاپو برخاستند
زمین زیر گامهایت لبخند زد
فکر میکنم
خوابی بود
یا افسانهای که از پس دیوارها
حقیقتی رسوخ کرده باشد
اما هوا روشن بود
همیشه هوای سرد بهمن مرا
به انتظار میکشاند
شاید انقلابی در راه است
و مهتاب از نگاه عالم آرای تو برخیزد
...............
حمید مبشر
سحرگاهان که عطری از غزلهای تو بر خیزد
هزاران گل به دور رود آوای تو برخیزد
بیاای پیر! یک شب باز از چشم زمین بگذر
یقین دارم زمان پیش قدمهای تو برخیزد
زمین پیراهنی از جنس آواز تو خواهد دوخت
گل سرخی از آهنگ دلارای تو برخیزد
تو جاری کردهای یک کاروان فریاد را در من
که هر شب در حریم سینه غوغای تو برخیزد
بخوانای پیر! تا جاری شود رود غزل از سنگ
صدای حافظ از سمت مصلای تو برخیزد
هنوز از تربت چشمان تو فانوس میروید
و مهتاب از نگاه عالم آرای تو برخیزد
تو رفتهای و هزاران پرنده آمدهاند
سید محمد ضیا قاسمی
همیشه در تو بهار و پرنده میجویم
که با تو پنجرهای، بازگشته بر رویم
چه باشکوه بر این دشت و کوه میتازی
سوار ابر گذر میکنی ز پهلویم
به آفتاب بلندت که چشم میدوزم
سپیده میرسد و میدمد ز هر سویم
سپیده میرسد و نام روشنت جاریست
که نور قبله بپاشی بر این تکاپویم
تو رفتهای و هزاران پرنده آمدهاند
به جستجوی تو تا چشمهای بیسویم
هنوز حنجرهام رو به آسمان قفل است
مرا ببخش اگر از شما نمیگویم
غزلی ناتمام
......
نظام الدین شکوهی
از دیار هراس میآیم
خسته از جور داس میآیم
ورطۀ اضطراب جایم بود
عشق را سربدار میدیدمُ
پای تابوت عشق رقص فساد
غنچهها وقت خنده افسردند
در حصار سکوت پژمردند
تن به جرم صدا به تاوان بود
مشق آدم کشی فراوان بود
خون آلاله باده بود آنجا
حقکشی کار ساده بود آنجا
پای پائیز تا به باغ رسید
بوی هجران و درد و داغ رسید
پشت سر را نگاه میکردم
اجل آمد به عشق پهلو زد
صبر اینجا رسید و زانو زد
دزدها پشت رخنۀ باغند
بلبلان در اسارت زاغند
رنگ آیینهها مکدر شد
قلعه اختیار بیدر شد
زندگی بیتو شام را ماند
غزلی نا تمام را ماند
بعد از این ما و غم نصیبیها
ما و عکس تو و غریبیها
با تو گویم هجوم دردم را
فصل پائیز باغ زردم را
سبق عشق را ز سر گیرم
گفتههای تو را به زر گیرم
...........
سید میرحسین مهدوی
مردی که بر خاک تبسم سجده میکرد
بر گونههای زرد مردم سجده میکرد
میخواست تا یکدل شود با اوج دریا
مانند موجی پر تلاطم سجده میکرد
لبخند را در بین مردم جار میزد
بر امتداد دست گندم سجده میکرد
پیشانیش سرشار از باران هرشب
بر آب این روح ترنم سجده میکرد
دایم سکوت تلخ خود را دار میزد
بر تیغهای بیترحم سجده میکر
...............
محمدکاظم کاظمی روایت میکند
شاعر مهاجر افغانستان با بازخوانی خاطرات خود از اولین شب رحلت امام خاطرنشان کرد زمانی که خبر رسید حال امام مساعد نیست همه دسته جمعی برای شفای او به حرم امام رضا(ع) رفتیم.
"محمد کاظم کاظمی" شاعر و پژوهشگر افغان در گفتوگو با فارس به بازخوانی خاطرات خود از کنگره شعر حوزه که همزمان با شب رحلت امام خمینی(ره) برگزار شده بود، پرداخت.کاظمی که به عنوان میهمان به همراه برخی دیگر از شاعران مهاجر در اولین کنگره شعر حوزه حضور داشت، اظهار داشت: شب اول کنگره شعر حوزه که در دانشگاه رضوی مشهد برگزار شد، تعداد زیادی از شاعران برجسته ایران هم حضور داشتند.
وی در ادامه اظهار داشت: در جریان برگزاری مراسم بودیم که خبر رسید، حال جسمی امام مساعد نیست و این خبر حال همه را منقلب کرد.شاعر معاصر افغان، تصریح کرد: با شنیدن این خبر اعضای حاضر در کنگره به صورت دست جمعی به حرم مطهر امام رضا(ع) رفتیم و برای سلامتی امام دعا کردیم. بیدل شناس افغان در ادامه افزود: صبح روز دوم گنگره بود که آن خبر جانسوز منتشر شد، وضعیت عجیبی در میان شاعران به وجود آمد و در همان ساعات اولیه درگذشت ایشان، بسیاری از شاعران در فراق ایشان شعر گفتند.
کاظمی با بیان این که تصور ما این بود که شاید گنگره را تعطیل کنند، گفت: اما وقتی مسئولان فضا را اینگونه دیدند، قرار بر آن شد که گنگره شعر به کار خود ادامه دهد. نویسنده کتاب "قند پارسی" ادامه داد: "سیدعبدالله حسینی" مسئول برگزاری کنگره بود و بلافاصله دکوری برای مراسم آن شب آماده شد و در همان شب اول رحلت امام که هنوز مراسم خاکسپاری صورت نگرفته بود کنگره به کار خود ادامه داد.وی خاطرنشان کرد که آن شب برنامه ویژهای با نام "در سوگ آفتاب" برگزار شد و بسیاری از شاعران مطرح ایران و من به نمایندگی از شاعران مهاجر افغان در ایران در آن شب، شعر خواندیم.کاظمی با اشاره به این که در ابتدای مراسم آن شب "حسامالدین سراج" سوگنامهای در فراق امام با آواز حزنانگیزی خواند، افزود: "علی معلم"، "مصطفی محدثی خراسانی"، "علیرضا قزوه"، "علی موسوی گرمارودی" و برخی دیگر از شاعران در همان شب شعر خواندند.پژوهشگر افغان ادامه داد: آن شب وقتی شاعران شعر میخواندند همه گریه میکردند، شعر علی معلم همه را منقلب کرد و همه حضار را به گریه انداخت.نویسنده کتاب روزنه با بیان این که شعری که آن شب معلم در فراق امام خواند، بعدها از مطرحترین شعرهای سروده شده در سوگ امام خمینی(ره) بود، گفت: من هم در همان ساعت اولیه که خبر رحلت امام را شنیدم شعری در سوگ امام سرودم.وی ادامه داد: آن شب وقتی در کنگره شعر خواندم فضای خاصی در مراسم به وجود آمد، شاعران و شرکتکنند گان با صدای بلند گریه میکردند.
بنشین زار زار گریه کنیم
مثل ابر بهار گریه کنیم
ناله در سینهها شکست امشب
دل آیینهها شکست امشب
پای تقدیر، لنگ میشد کاش
قاصد مرگ، سنگ میشد کاش
ای زمین! سینهات کباب شود
ای اجل! خانهات خراب شود
این، چه فصل شرارهباری بود؟
مرگ،ای مرگ! این چه کاری بود؟
کاشکی اشتباه میکردی
این طرفها نگاه میکردی
امام خمینی(ره) شخصیتی بود که توانست بیهیچ سپاه و لشکری به فتح دروازههای قلبها و عواطف انسانهای روزگار خود نائل شود.از صبح روزی که خداوند "روح الله" را به سوی خود خواند تا همین لحظه، شاعران بیشماری از کشور افغانستان در سوگ امام دلها شعر سرودهاند که برخی از این شاعران امروز از برجستهترین چهرههای "شعر امروز" افغانستان هستند. آنچه میخوانید، پارهای از سوگنامه شاعران مهاجر افغانستان است که در رثای حضرت امام خمینی(ره) سروده شده و امروز در آستانه بیستوسومین سالگرد رحلت آن امام بزرگوار نگاهی دوباره به آن اشعار میاندازیم. شاعرانی که در رثای آن رهبر فرزانه شعر سرودهاند از قشرهای مختلف جامعه افغانستان هستند که با محوریت شخصیت کاریزماتیک حضرت امام گردهم آمدهاند. با نگاهی گذرا به اشعار شاعران افغان که در سوگ حضرت امام خمینی سروده شده است، میتوان به این نتیجه رسید که شخصیتی در روزگار ما توانست قواعد اعتباری زمانهاش را بشکند و بیهیچ سپاه و لشکری به فتح قلبها و عواطف انسانهای روزگار خود حتی مردمانی از ملتهای دیگر نائل شود.
"محمد کاظم کاظمی"
وی در سرودههایش، فقدان رهبر معنوی قلبهای ملتها را چه زیبا شرح میدهد.
بنشین زار زار گریه کنیم
مثل ابر بهار گریه کنیم
ناله در سینهها شکست امشب
دل آیینهها شکست امشب
از سرم دست بر نمیداری
آهای غم! چه مردمآزاری
چه بگویم؟ که سخت بود آن شب
واقعاً قحط بخت بود آن شب
حرف دلهای تنگ بود اینجا
صحبت فرق و سنگ بود اینجا
کبک و گنجشک و سار در ماتم
اهل بیت بهار در ماتم
شانه و رنج، رنجِ دربهدری
سینه و داغ، داغِ بیپدری
رخت بستی از این خرابشده
خم رها کرده و شرابشده
با غمی دلگداز تنهاییم
ما و فیضیّه باز تنهاییم
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/122