درباره ما  |  ارتباط با ما  |  RSS  |  آرشیو  |  1403-02-05  |  2024-04-24  |  بروز شده در: 1403/02/05 - 04:37:4 FA | AR | PS | EN
ادامه گشت زنی پهپادهای ناشناس در آسمان افغانستان            تثبیت صدر نشینی آرسنال با تحقیر چلسی            العین امارات با حذف الهلال به فاینل صعود کرد            بخیت خواستار رفع محدودیت‌های تحصیلی و کار زنان در افغانستان شد             بررسی موضوع گشایش بندر واخان از سوی چین             صدای زنان باید بخشی از هر گفتگو و تعامل سازنده با طالبان باشد            کارهای بزرگتر از داوود خان را انجام داده‌ایم            پرواز نخستین گروه از زایران ایرانی پس از ۹ سال برای ادای حج عمره به عربستان            کشته شدن ۱۱ جنگجوی مسلح توسط نیرو های پاکستانی             آینده تاریک یا روشن؛ در انتظار اقتصاد افغانستان            هشدار سازمان ملل از افزایش تعداد کودکان مبتلا به سوء تغذیه در افغانستان            آغاز مذاکرات درباره توافق همکاری امنیتی امریکا و اوکراین            نگرانی سازمان ملل از تاثیر جنگ بر سلامت روانی مردم غزه            وزیران خارجه اتحادیه اروپا با افزایش تحریم‌ها علیه ایران موافقت کردند             افغانستان در جام ملت‌های فوتسال آسیا تاریخ‌سازی کرد            






تاریخ نشر: 1392/6/19 - 11:34:25
تعداد بازدید: 2403
با دوستان خود به اشتراک بگذارید

سکوت 12 ساله شکست
روایت پسر قهرمان از شهادت پدر
روایت پسر قهرمان از شهادت پدر

تنها پسر احمد شاه مسعود در ایام شهادت پدر سکوت 12 ساله خود را شکسته و دست به قلم برده و از حال و هوای روزهای شهادت پدرش مطلبی نوشته است.

به گزارش انصار به نقل ازخبرنگار دفتر منطقه‌ای فارس، (احمد مسعود) تنها پسر شهید احمد شاه مسعود پس از 12 سال، سکوت خود را شکست و در مورد ایام شهادت پدرش در 12 سال پیش این گونه نوشته است:

خوب به یاد دارم که 12 سال پیش در این روزها چه حالی داشتیم، حال می‌خواهم برگی از خاطرات خویش را با شما در میان بگذارم.

برگی خونین و غمناک اما پر از عشق و ایثار؛ چند روزی بود که پنجشیر دیگر مثل سابق نبود، هوا گرفته و آسمان تاریک بود، بعضی می‌گفتند این اتفاق را قبلاً هم دیده‌اند، روز قبل از حادثه باد و خاک عجیبی همه جا را فراگرفته بود و باعث شده بود 2 روز قبل از شهادت، همه جا تاریک و بی‌روح گردد؛ گویا خاک مرده بود که بر پنجشیر پاشیده شده بود.

پنجشیر همیشه پر از شادی و سرور است، مخصوصاً در تابستان، صدای کودکانی که فریاد زده به سوی رود می‌دوند، پیرمردانی که کنار هم نشسته و قصه‌های قدیمی را مرور می‌کنند.

زنانی که آزادانه دسته‌دسته این سو آن سو می‌روند و درختان سبز و خرم و این دره زیبا پر است از انرژی و زندگی. گاهی روی سبزه‌ای دراز می‌کشیدم و چشم‌های خویش را می‌بستم و به صداهای اطراف خویش گوش می‌کردم. پرندگان پر میزدند و آوازخوان به این سو و آن سو می‌رفتند، صدای کودکان شاد و غمگین با هم به گوش می‌رسید و صدای آب، که آرامش‌بخش‌ترین صدایی بود که می‌شد در میان آن همه صدا شنید و اینها همه تابستان را در پنجشیر به یکی از بهترین فصل‌های این منطقه تبدیل می‌کرد حتی در سخت‌ترین روزهای مقاومت باز هم پنجشیر امیدی داشت و مردمانش نشاطی که باور کردنی نبود.

اگر چه همیشه خطر حمله هوایی طالبان بود ولی گویا اصلاً مردم درباره‌اش نمی‌دانستند و نشنیده بودند، در حالی که بارها شهید داده بودند ولی باز تا کمی سکوت حاکم می‌شد مردم به هر طرف پراکنده می‌شدند.

یکی دنبال زمین و یکی دنبال باغش، یکی بیل به دست دنبال صاف کردن جوی و چندی به خاطر شنا به طرف دریا می‌دویدند، در همه حال زندگی جریان داشت؛ اما آن سال این روزها فرق داشت، سکوت عجیبی بر دره حاکم شده بود، صدایی نه از پرنده می‌آمد نه از مردم، ترس و دلهره عجیبی بر همه حاکم بود. گرد و خاک همه جا را فرا گرفته بود، آفتاب دیگر تابان مثل همیشه نبود، آسمان نیز رنگ باخته و بی‌روح به نظر می‌رسید.

آنان که سنشان از ما بیشتر بود همه متفق‌القول بودند که تا کنون چنین چیزی ندیده‌اند همیشه باد و خاک می‌شد اما اینکه برای چند روز ادامه یابد کند و آن گونه دره را بپوشاند را ندیده بودند.

چند روز بدین منوال گذشت تا اینکه روزی خبر آمد برای نان چاشت خانه پدربزرگم دعوتیم، هنوز از زمان صبحانه زمان زیادی نگذشته بود که به خانه آنان رسیدیم، مادربزرگم با خنده گفت حالا کجا تا نان چاشت؟ چقدر زود آمدید! بیایید بیایید.

به عادت کودکانه شروع به شوخی و بازی کردیم و ساعاتی این گونه گذشت تا همه را برای غذای چاشت فراخواندند.

در حال غذا خوردن بودیم که قاشق از دستم افتاد، مادربزرگم گفت چه شده؟ گفتم نمی‌دانم چه اتفاقی برای پدرم افتاده؟

مادربزرگ جواب داد: بد به دلت راه نده؟ چیزی نشده خداوند همراهشان است، اما اصلاً قانع نمی‌شدم و به شدت نا آرام بودم.

پس از غذا دوباره مشغول بازی شدیم و چندی نگذشت که (مهندس اشرف) که پیش از آن ریاست امنیت پنجشیر را به عهده داشت وارد خانه پدر بزرگم شد و سراغ ایشان را گرفت؛ به شدت سراسیمه معلوم می‌شد، دست پدربزرگ و مامای بزرگم را گرفت و برای صحبت به آخرین منزل خانه رفتند؛ و معلوم می‌شد چیزی شده است.

نیم ساعتی نگذشته بود که پایین آمدند و اشرف سریع بیرون رفت، مامای من به همره پدربزرگم وارد خانه شدند؛ پدربزرگم را می‌دیدم که دائم لبان خود را دندان می‌گرفت و چشمانش پر اشک می‌شد.

دیگر می‌دانستم که چه شده اما قلب کوچک یک کودک هیچگاه تصور نبود قهرمان و پدر خویش را باور نمی‌کند. چندی گذشت و همه به گوشه‌ای خزیده بودند که مادربزرگم آمد و همه ما را به خانه خودمان در (جنگلک) برد.

همه چیز تغییر کرده بود و همگی چهره‌ای متفاوت داشتند هر کس تا مرا می‌دید به گوشه‌ای می‌خزید، آرام آرام به سمت خانه رفتیم. مامایم رو به مادرم کرد و گفت که آمرصاحب (احمدشاه مسعود) از شما خواسته به تاجیکستان بروید.

مادرم گفت: به من که چیزی نگفت! ما تازه به این خانه کوچ کرده‌ایم، چگونه به این سرعت ما را خواسته؟ مادرم عصبانی شد و گفت تلفون بیاورید با خودش صحبت کنم، حداقل یکی دو روز پیش می‌گفت چگونه به این سرعت آماده شویم؟

خلاصه هر چه کردند مادرم قبول نکرد و گفت نمی‌شود تا اینکه گفتند آمرصاحب (مسعود) زخمی شده است. صورت رنگ‌پریده و متعجب مادرم را هنوز به یاد دارم، باورش نمی‌شد؛ گویا خواب دیده است؛ مادربزرگم دستش را گرفته و می‌گفت چیزی نیست، انشاا... خوب می‌شود یک زخم کوچک است.

هرگز یادم نمی‌رود مادرم قبول نمی‌کرد و مدام می‌گفت او زخمی نمی‌شود، حتماً شهید شده است. خانه ما قیامتی بود هر کس به گوشه‌ای مشغول راز و نیاز و شیون و گریه بود.

خانه ما دیگر آن صفای قدیمی را نداشت، صدایی از کسی بلند نمی‌شد؛ خواهرانم گرداگرد مادرم نشسته و آرام آرام می‌گریستند.

تحمل دیدن این وضع را نداشتم، به اتاق بالا رفتم تا کمی از پنجره به ستاره‌هایی که همیشه به من آرامش می‌دادند نگاه کنم، دیگر حتی ستاره‌ها هم برای خوشحال کردن و آرام ساختن دل غم‌دیده من کافی نبود.

از پنجره دیدم مامایم (طارق) که همیشه با ما بود، دور حوض قدم می‌زند و گریه می‌کند کمی دورتر مامای دیگرم بود که به دیواری تکیه داده بود و سرش را با دستانش پوشانده بود.

تا آن زمان قلبم باور نمی‌کرد و نمی‌خواست هم باور کند، هنوز هم فکر می‌کنم شاید همه اینها یک خواب باشد که روزی از آن بیدار می‌شوم و صدای مهربان پدری را می‌شنوم که می‌گوید:‌ (احمد بیدار وقت نماز است).

نمی‌دانم چگونه آن شب سیاه سحر شد و با طلوع خورشید سوار بالگرد شدیم و به سمت تاجیکستان پرواز کردیم. خیلی وقت‌ها با پدرم از پنجشیر تا تاجیکستان می‌رفتیم اگرچه گاهی تنهایی نیز سفر کرده بودیم، اما این بار جای خالی او به شدت حس می‌شد، از هر زمان دیگری بیشتر می‌خواستیم در بالگرد همراه ما باشد و دلداری دهد که این تکان‌ها چیزی نیست.

به تاجیکستان رسیدیم، خانه ما در آنجا سردتر از هر جای دیگری بود، تمام نور و برکت خانه رفته بود، هر چه سراغ پدر را گرفتیم گفتند این جا نیست (کولاب) است، تا آن زمان فکر می‌کردیم که (دوشنبه) بعد گفتند نه در کولاب است.

کسی آرام و قرار نداشت هر کسی در غم خود غرق بود، مادرم دائم می‌گریست، به غیر از وقتی که در نماز می‌ایستاد. دعا می‌کردم که همیشه نماز بخواند تا شاید از گریه‌های او کم شود، تحمل اشک‌های او را نداشتم و برایم غیر قابل تحمل بود مخصوصاً که با گریه‌های ایشان خواهرانم نیز دور تا دور او نشسته و با او می‌گریستند.

هر روز خبری می‌رسید، یکی می‌گفت حالش خوب است، یکی می‌گفت چشمانش را باز کرد، یکی می‌گفت امروز بلند شد و اوامر جدیدی صادر کرد؛ تلویزیون ایران می‌گفت مسعود شهید شده است.

دیگر تحمل خبری را نداشتیم، مادر و مادربزرگم درخواست کردند که بروند پدرم را ببینند مامایم آمد و گفت بزرگان مخالفت می‌کنند، باید چند روز صبر کنید. خوب به یاد دارم مادربزرگم به شدت عصبانی شد و بالاخره مجبورشان کرد که شرایط دیدار را مهیا کنند.

روز موعود فرا رسید، روزی که‌ای کاش فرا نمی‌رسید من و مادرم به همراه پدربزرگم و مامای بزرگم به سمت کولاب حرکت کردیم، در بالگرد که نشسته بودیم ماما (راشدالدین) مرا در آغوش گرفت و داستان حضرت محمد(صلی ا...) را برایم گفت، این داستان را بارها شنیده بودم اما نمی‌دانستم چرا باید در چنینی شرایطی برای من داستان بگوید.

بسیار تأکید داشت که حضرت محمد یتیم بود، به دنیا نیامده بود که پدر از دست داده بود و هنوز کودکی بیش نبود که مادرش نیز از دنیا رفت، نه از معجزه می‌گفت و نه از حکمت، نه از جنگ و نه از شمشیر، تمام قصه همین بود، او نیز یتیم بود.

بالاخره به فرودگاه کولاب رسیدیم؛ بالگرد آرام آرام نشست، خودرویی دنبال ما آمد و با آن به سمت بیمارستان به راه افتادیم، احساس عجیبی بود، همه دل در دلشان نبود، خودرو آرام از کنار بیمارستان گذشت؛ تعجب کردیم که چرا به سمت بیمارستان نمی‌رود تا در کنار اتاقی فلزی ایستاد و گفتند هنوز پیاده نشوید.

درها باز شد و شیئی سفید رنگ بر روی زمین گذاشته شد، گفتند بیایید، رفتیم بالای سر چیزی که بر روزی زمین بود و پارچه سفید رنگی بر رویش گذاشته شده بود، نمیدانستم چیست، در عمرم چنان چیزی ندیده بودم، پدربزرگم گفت: احمد دست راستش بشین من نشستم و پدر بزرگم آرام پارچه را کنار زد. پدرم بود.

 

لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/681






نظـرات كـاربران
1.
خدا روح شهید احمد شاه مسعود را با شهدای صدر اسلـامـ محشور فرماید. او براستی مصداق المومن کالجبل الراسخ بود.
او همان کوهی بود که یک تنه در مقابل تمامـ برنامه استعمار ایستاده بود. درست در روز شهادت او بود که جند هواپیما در آریکا مفقود شد و سه روز بعد حوادث 11 سپتامبر اتفاق اففتاد و جنگهای صلیبی آغاز شد! و دیدیمـ که طالبان ناگهان محو شدند و سر یعترین جنگ تاریخ در طی کمتر از یک روز کل افغانستان را از دست دادند!
گویا تنها دلیل به وجود آمدن طالبان این بود که مانع از آن شود که احمدشاه مسعود قدرت را در افغانستان به دست گیرد.
2.
اشتباه تو همینه، بدون هیچ اطلـاعی یقین دارمـ که ترور احمد شاه مسعود با دستور مستقیمـ سرویس‌هـای اطلـاعاتی آمریکا انجامـ شده و نقش طالبان تنها ابزاری بوده است.
3.
درود خدا بر روح پاک شیر دره پنج شیر و تمامی شهدای اسلـامـ.واقعا وقتی زنده بودند ستون محکمـ افغانستان در برابر تجاوز وناامنی دشمنان داخلی و خارجی بودند.امیدوارمـ پسرشان همچون پدر باشد و مایه افتخار مردمـ افغانستان و همه مسلمانان باشد.
4.
درود بر روح پاک تمامـ شهدا و درود بر روح پاک شهید احمد شاه مسعود قهرمان ملی و عرض تسلیت به خانواده شریف این ابر مرد خراسان زمین.
بنده با وجود اینکه این مرد را حتی از نزدیک ملـاقات ننموده امـ و هیچ قرابتی به استثنای هموطنی با ایشان نداشته امـ ولی از ته‌ی دل و جان دوستش داشته و دارمـ و این مردمـ منحیث الگو در زنده گی امـ قرار دارد. برعلـاوه روز شهادتش که خیلی گریسته امـ در هر سالروز شهادتش ناخود آگاه میگیریمـ و خصوصاً امروز که نوشته پسر این ابرمرد را خواندمـ با وجودیکه در دفتر کار با همکارانمـ نشسته امـ گریستمـ.‌ای کاش این دلسوز وطن زنده میبود و امروز میدید که کسانیکه با وی روزی همـ رزمـ بوده اند چگونه امروز از قدرت سوء استفاده میکنند. من واضح میگویمـ که فقط به این مردمـ اخلـاص و احترامـ بدون آلـایش داشته و دارمـ و همیشه در دعا‌هـایمـ جا دارد (نه کسانیکه امروز به نامـ وی در تلـاش قدرت و پول هستند) مسعود! بدان که همسنگرانت ترا تنها گذاشته و امروز دوستی ترا تظاهر میکنند.
روحت شاد باد. انا لله و انا الیه راجعون



*
*

*



نیز بخوانید

آینده تاریک یا روشن؛ در انتظار اقتصاد افغانستان


آیا امریکا جنگ اوکراین را به طرف جنگ جهانی سوم هدایت می‌کند؟


آیا امریکا خواستار حذف قطر از میانجیگری است؟


پرونده احیای برجام روی میز بایدن


آیا حمله اسرائیل به ایران؛ پایان ماجراجویی است؟


ایران و اسرائیل را از جنگ بزرگ دور کنید


پرجمعیت‌ترین کشور دنیا در آستانه برگزاری طولانی‌ترین انتخابات


معیارهای دوگانه امریکا؛ از حمایت اوکراین تا سکوت در غزه


رسانه‌های اسرائیلی از خیانت اردن به جهان اسلام شگفت زده شدند


نیویارک تایمز:ایران بطور مستقیم با امریکا درگیر نمی شود


کمبود نیروی جنگی در ناتو برای مقابله با روسیه


آیا روابط ترکیه و رژیم اسراییل متوقف شد؟


تغییر جغرافیای جنگ در خاورمیانه؛ آیا نتانیاهو موفق شد؟


جنگ خونین و ویرانگر غزه وارد ششمین ماه شد


توافقنامه ترامپ امریکا را مجبور به خروج از افغانستان کرد


وضعیت غزه نشانگر بربریت ذاتی سرمایه‌داری جهانی است


آیا واقعاٌ ترامپ مصمم به خروج از ناتو است؟


روسیه در موضع برتر قرار دارد، پوتین به کم قانع نیست


آیا اروپا آمادگی ریاست جمهوری مجدد ترامپ را دارد؟


دیدار های بلینکن با سران کشورهای عرب زمینه ساز صلح در غزه می شود؟


کشور های غربی برای اعمال تحریم بر ایران اختلاف دارند


چین، بدون روسیه مذاکرات صلح اوکراین را تحریم می‌کنیم


آمادگی روسیه برای جنگ با ناتو


آیا امریکا توان منزوی کردن حکومت طالبان را ندارد؟


ضرورت بازتعریف روابط ایران و پاکستان در دولت جدید





پربازدیدها
پربحث ها


اخبار تازه را در موبایل خود ببینید.

ansarpress.com/m



نظرسنجی

به نظر شما با پذیرفتن خط دیورند و مرز فعلی بین افغانستان و پاکستان توسط افغانستان، صلح در افغانستان برقرار میشود؟

بله

خیر

معلومـ نیست

مشاهده نتایج


آخرین خبرها

انفجار یک سرگلوله در کندهار جان سه کودک را گرفت

ادامه گشت زنی پهپادهای ناشناس در آسمان افغانستان

تثبیت صدر نشینی آرسنال با تحقیر چلسی

العین امارات با حذف الهلال به فاینل صعود کرد

بخیت خواستار رفع محدودیت‌های تحصیلی و کار زنان در افغانستان شد

بررسی موضوع گشایش بندر واخان از سوی چین

صدای زنان باید بخشی از هر گفتگو و تعامل سازنده با طالبان باشد

کارهای بزرگتر از داوود خان را انجام داده‌ایم

پرواز نخستین گروه از زایران ایرانی پس از ۹ سال برای ادای حج عمره به عربستان

کشته شدن ۱۱ جنگجوی مسلح توسط نیرو های پاکستانی

آینده تاریک یا روشن؛ در انتظار اقتصاد افغانستان

هشدار سازمان ملل از افزایش تعداد کودکان مبتلا به سوء تغذیه در افغانستان

آغاز مذاکرات درباره توافق همکاری امنیتی امریکا و اوکراین

نگرانی سازمان ملل از تاثیر جنگ بر سلامت روانی مردم غزه

وزیران خارجه اتحادیه اروپا با افزایش تحریم‌ها علیه ایران موافقت کردند

افغانستان در جام ملت‌های فوتسال آسیا تاریخ‌سازی کرد

بزرگان اهل تشیع خواهان آغاز پروژه‌‌های عمرانی در مناطق شان شدند

حامدکرزی بر ضرورت «تفاهم ملی» در افغانستان تاکید کرد

نگرانی مدافعان حقوق بشر از وخامت وضعیت مهاجران افغان در پاکستان

ابراز نگرانی سازمان توسعه‌ای ملل‌متحد نسبت به احتمال کم آبی در افغانستان

ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران وارد پاکستان شد

شورش در پاریس در پی کشته شدن سه تبعه افغان

حکومت طالبان برای ازبکستان سفیر جدید تعیین کرد

فرا رسیدن زمان پایان اشغالگری رژیم اسرائیل

تشکیل جلسه وزرای خارجه اتحادیه اروپا درباره تحریم ایران


خبرهای پزشکی


خبرگزاري انصار ©  |  درباره ما  |  ارتباط با ما  |  نسخه موبایل  |  پیوندها  |  طراحى و پشتيبانى توسط: شركت شبكه نگاه
استفاده از مطالب اين سايت با ذكر منبع (لينك سايت) مجاز است.