در کتاب دری صنف پنجم نوشتهای نشر شده با عنوان "حق زن" که در آن آمده است "مانند مردان، زنان هم باید مورد احترام قرار گیرند چون زنان مادران، خواهران و یا همسران ما هستند." جملاتی شبیه این را میتوان علاوه بر کتابهای مکتب، در اکثر سخنرانیها و مقالات مرتبط به موضوعات و مشکلات زنان یافت.
مثلا یکی از شعارهایی که در جامعه ما به صورت معمول شنیده میشود این است: "زن مادر است." حالا برای دقیقهای تصور کنیم که این جملات در مورد مردان نوشته شده است. "مانند زنان، مردان هم باید مورد احترام قرار گیرند چون مردان پدران، پسران و همسران ما هستند" و یا "مرد پدر است."
این جملات چرا اینقدر ناشیانه و غیر طبیعی به نظر میآیند؟ چون ما به مرد فقط به این دلیل احترام نمی کنیم که پدر، برادر و یا همسر ما هستند، بلکه او را به خاطر انسان بودن و هویت فردی اش هم میپذیریم. در اجتماع ما، مرد فقط یک پدر نیست، بلکه مرد شاعر، معلم، مامور، مهندس، معمار، داکتر وغیره هم است. ما مرد را به عنوان انسانی مستقل با هویتی جداگانه از زنی که شاید با او ارتباط داشته باشد و یا کودکانی که شاید از او زاده شوند میشناسیم، اما زن را فقط در ارتباط با یک مرد و یا نقشی که در یک خانواده دارد تعریف میکنیم.
در یک جامعۀ برابر و انسانی، زن، همانند مرد نه بخاطر توانایی بیالوژیکی اش در ولادت دادن، بلکه به خاطر انسان بودن با ارزش پنداشته میشود و هویت یک زن وابسته به موجودیت مردها و یا کودکان نه، بلکه براساس تواناییها و مشخصات خودش تعریف میشود. موجودیت زن در جامعه با اهمیت است، اما نه فقط به این خاطر که او سهمی در بقای نسل دارد، چون مرد هم در این نقش دارد، بلکه برای این که او یک انسان است.
آدری لورد، شاعر و استاد ادبیاتِ افریقایی امریکایی، میگوید: "فقط و فقط در ساختارهای مرد سالارانه، یگانه منبع قدرت اجتماعی برای زن، مادری است." تقدیر از زن فقط به خاطر مادر بودنش نگاهی ابزاری به زن است که باعث تداوم ساختار مردسالارانۀ جامعه میشود چون در جامعهای که یگانه نقش قابل احترام برای یک زن مادر شدن باشد، هویت او هم خلاصه میشود به ابزاری برای تولید مثل و مواظبت از کودکان."
به همین دلیل، تقدسی که ما برای مادران قایل هستیم هم رایگان نیست. با وجود این که در تعریف از مادران خود از کلماتی مانند "الهه" و "فرشته" استفاده میکنیم و ادعا داریم که جایگاه ویژهای برای مادران قایل هستیم، میگذاریم مادران ما در بدترین وضعیت زندگی کنند. افغانستان، براساس آمار ملل متحد از سال ۲۰۱۱، بعد از سومالیا بدترین مملکت برای مادر بودن است. در افغانستان، هر دو ساعت یک مادر جانش را به خاطر ولادت و یا مشکلات مربوط به حامله گی از دست میدهد. این آمار به مراتب بلندتر از تعداد قربانیان جنگ است. در سطح جهانی، مادران فقیر ترین انسانهای دنیا هستند.
تقدس مادری و تمجید از مادران در اشعار و شعارهای ما باقی میمانند، همانطورکه مادران ما در بدبختیهای شان. در اشعار ما مادران مان را تقدیر میکنیم، اما در زندگی روزانه، هنوز هم از آنها انتظار داریم جورابهای بدبوی ما را بشویند و برای ما غذا و چای آماده کنند. مادران مان را دوست داریم، چون همه چیز را تحمل میکنند، همیشه گذشت و فداکاری میکنند و تنها ابزاری هستند برای راحت ساختن زندگی ما. بنابراین الهه ساختن از مادران در جوامع مردسالار روشی است برای توجیه کردن و نادیده گرفتنِ بیعدالتیهایی است که در مقابل مادران صورت میگیرد. این بیعدالتی از زمانی آغاز میشود که ما مادری را یگانه هویت باارزشِ زن میدانیم.
"زن مادر است." ما آنقدر این جمله را شنیده ایم که برای ما عادی شده و نامکمل بودن آن و تاثیرات طرز فکر تبارز یافته در آن را در زندگی روزمرۀ خود نمی بینیم. یک زن، بدون شک، میتواند مادر باشد همانطور که یک مرد میتواند پدر باشد، اما مقیاس ارزش یک زن در اجتماع باید فقط در مادر بودنش نباشد چون این طرز دید به هویت زنانه باعث میشود ما زن را به صورت تک بُعدی بشناسیم. حقیقتی که نمی خواهیم بپذیریم این است که همه زنان مادر نیستند. تعداد زیادی از زنان هستند که برای مادر شدن آفریده نشده اند و مادران بدی هستند. این نکته در مورد مردان هم حقیقت دارد.
تعدادی از انسانها ترجیح میدهند فقط شعر بنویسند و یا نجاری کنند و یا اصلا توانایی مادر شدن یا پدر شدن را ندارند. هم چنان، یک زن میتواند یک مادر باشد و میتواند یک آواز خوان باشد. همانگونه که هویت مردانه تک بُعدی نیست و به پدر بودن خلاصه نمی شود، هویت زنانه هم تک بُعدی نیست و مادر شدن اول و آخر آن نباید باشد. هویت زنانه در برگیرنده خلاقیت، سازندگی، احساسات و نیازهای جنسی و غیره خصوصیات فردی انسانی است. برخلاف آنچه دیدگاه "زن مادر است" ادعا میکند، زنان یک گروه همرنگ و بدون تفاوتهای فردی نیستند و هویتِ زنانه هم تک بُعدی نیست. این تعریف تک بُعدی از زنانه گی باعث شده ما چنین تصور کنیم که بزرگترین دستاورد یک زن مادر بودن است. این طرز تفکر به چندین دلیل مشکل ساز است.
اگر بزرگترین دستاورد زن مادر بودن باشد، همه ابعاد دیگر وجود او نادیده گرفته میشود، بیاهمیت خوانده میشود و یا مورد تمسخر قرار میگیرد. در جامعهای که والاترین مقامی که یک زن میتواند به دست بیاورد مادر شدن است، بدون شک زن مجبور میشود که روی آرزوهای دیگرش خط بکشد تا ثابت کند که ارزش احترام را دارد. این طرز تفکر حاکم در جامعه باعث میشود که زنانی که از لحاظ فزیکی توانایی ولادت را ندارند و یا کار و فعالیت بیرون از خانه را بر مادر شدن ترجیح میدهند همیشه احساس کمبودی کنند، خود را نامکمل بپندارند و یا هم توسط جامعه منحیث یک شخصیت ناکام شناخته شوند. در حالیکه، با وجودی این که پدر خوب بودن هم هنر است، اگر یک مرد نمی خواهد و یا نمی تواند پدر شود، امکان اینکه احساس شکست کند و یا توسط مردم مورد انتقاد قرار بگیرد کمتر است.
تک بُعدی ساختن هویت زن در جامعه باعث میشود که کودکانِ دختر از اوایل زندگی بیاموزند که ازدواج و مادر شدن را بزرگترین هدف زندگی خود بدانند. اگر این دیدگاه توسط اجتماع به اجبار بر کودکان دختر تحمیل نمی شد و همین اندازه تاکید روی پدر بودن وجود میداشت، دختران به دیگر ابعاد شخصیت خود که رشد نمایند هم توجه میکردند.
مادر شدن بدون شک یک معجزه انسانیست، خصوصا بعد از اندازه فشار و دردی که یک مادر در افغانستان متحمل میشود، اما مادر شدن نباید یگانه رویای موجود برای کودکان ما باشد. کودکان ما باید فرصت این را داشته باشند که خوابهای متفاوت و بلند پروازانۀ دیگری هم داشته باشند و در کنار آن اگر خود انتخاب کنند که مادر شوند بدون شک مادرانِ بهتری خواهند شد چون در آن صورت نه بخاطر برآورده کردن توقعات اجتماع، بلکه برای عشق و علاقه به مادری، آن را انتخاب کرده اند. اگر تاکید و اجبار موجود بر مادر شدنِ زنان را از میان برداریم، نه تنها اشتراک زنان در بخشهای متفاوت جامعه را گسترش خواهیم داد بلکه مادران بهتر و خانوادههای بهتری خواهیم داشت.
علاوه بر آن، مادری که تمام تلاش خود را برای تربیت فرزند خود به کار میگیرد اما محیط نامناسب اجتماعی کودکش را به عاداتی که در جامعه ما ناپسند پنداشته میشوند میگراید. در این صورت، چون در اجتماع ما بزرگترین دستاورد یک زن کودکش است و ما دامان مادر، نه پدر، را مهم ترین جای تربیت کودکان و اولین مکتب او میدانیم، به احتمال زیاد مادر بیشتر از پدر مورد انتقاد قرار خواهد گرفت.
چون با شکست در تربیت "درست" کودک، مادر در یگانه کاری که به او سپرده شده بود شکست خورده است، در حالیکه یک پدر حتی اگر پدر بدی باشد هنوز هم میتواند پزشک خوب و شخصی محترم باشد. برای مرد، از دیدگاه اجتماع پدرِ خوب بودن در اولویت زندگی او قرار ندارد. بدون شک برای هر مادر و پدری تربیت کودکان موفق و سعادتمند یک دستاورد است، اما چون در جامعۀ ما تا اندازۀ زیادی مادر بار مسوولیت پرورش کودک را به تنهایی به شانه دارد، مرد در دستاورد کودک "صالح" شریک است بدون اینکه در مقابل ناکامی در پرورش کودک احساس مسوولیت کند.
این دیدگاه "زن مادر است" باعث میشود که ما تربیت کودک را کاملا وظیفۀ مادر بدانیم و بدون در نظر داشت اهمیت عوامل اجتماعی و موجودیت یا عدم موجودیت پدر در تربیت، مادر را بیشتر مسوول پاسخگویی در مقابل رفتار اجتماعی کودکش بدانیم. مثلا اگر کسی خانمش را به قتل میرساند و یا لت میکند، میگوییم "مادرش مسوولیت داشت که او را طوری بزرگ کند که به زنان دیگر احترام کند." در حالیکه میتوانیم ادعا کنیم که یک پدر هم با احترام به زنان میتواند الگویی خوبی برای پسرش باشد و او را با ایده آلهای برابری و احترام بزرگ کند. با مسوول قرار دادن پدر و مادر و شریک ساختن آنها در مسوولیتها و دستاوردهای تربیت کودکان، ما نه تنها فشار اجتماعی بر مادران را کاهش میدهیم، بلکه محیطی انسانیتر و برابرتر را در خانه به وجود میآوریم.
برای خاتمه دادن به فرهنگ ابزاری ساختن زنان و مادران و تک بُعدی انگاشتن هویت زنانه مهم است که زنان و مردان هر دو به این آگاهی برسند که زن را به عنوان انسان بشناسند. زنان باید خواستار جایگاه ویژهای به خاطر توانایی بیالوژیک خود برای سهمگیری در تولید مثل نباشند، بلکه برای برابری مبارزه کنند. زنان باید بیاموزند که به خود و زنان دیگر با دیدی ابزاری نگاه نکنند، با اهداف متفاوت زندگی کنند و زنانه گی شان را در مادری خلاصه نکنند و برای ترویج این دیدگاه در اجتماع بکوشند.
برای اینکه دارای هویت انسانی مستقل گردیم، ما زنان نباید برای مادر بودن "فرشته" خوانده شویم، و نه برای کار کردن بیرون از خانه "بداخلاق،" "مایۀ فساد،" و یا "شیطان" تصور گردیم، بلکه به خاطر انسان بودن به عنوان افراد مستقل و گوناگون پذیرفته شویم.
نویسنده: نور جهان اکبر/شفقنا
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/612