نویسنده: محمدرضا بهرامی
ابهام نسبت به آینده را میتوان بارزترین مشخصه تحولات اخیر در افغانستان محسوب نمود. مذاکره با طالبان هنوز شکل نگرفته و طبیعتا فرآیند صلحی تدوین نشده، تنش با همسایه جنوبی ادامه داشته و گوئی این دو ساختار همچو دو خط موازی به نقطه مشترکی نخواهند رسید، اختلاف نظر با امریکا افزایش یافته و آینده روابط را با سوال مواجه نموده است ، دولت زودتر ازآنچه تصورمی رفت با چالشهائی از درون حاکمیت مواجه و جایگاهش تضعیف شده است. در توضیح وضعیت فعلی در افغانستان میتوان سه محور زیر را توجه قرار داد:
1_ بیاعتمادی نهادهای حکومتی نسبت به یکدیگر و مشخصا قوه مقننه به قوه مجریه.
به نظر میرسد این بیاعتمادی به جهت نگرانی ناشی از امکان رفتار فراقانونی قوه مجریه با بهره گیری از امکانات خود و جهت دهی برخی تحولات آتی کشور است.
دو منبع نگرانی قوه مقننه در مقطع فعلی را میتوان تلاش دولت به منظور برگزاری لوی جرگه و همچنین نامشخص بودن روند مذاکره با گروههای شورشی با توجه به ساختار و راهکارتعیین شده توسط دولت ذکر نمود.
مجلس نمایندگان در افغانستان معتقد است فراخوان لوی جرگه توسط دولت نه تنها منطبق باترکیب اعضا و موارد پیش بینی شده در قانون اساسی نمی باشد، بلکه نوعی دخالت در اختیارات قانونی شورای ملی نیز محسوب میگردد. هر چند این فراخوان لوی جرگه با هدف بررسی موافقتنامه امنیتی افغانستان و امریکا قرار است صورت گیرد، اما جناحهائی از مجلس نمایندگان افغانستان و همچنین شورای همکاری احزاب که متشکل از گروههای اپوزیسیون سیاسی دولت میباشند نگران ورود لوی جرگه به موضوع انتخابات سال آینده ریاست جمهوری و اتخاذ تصمیماتی مغایر با مسیر قانونی و مشخص شده برای آن میباشند. این احتمال از نظر این مجموعه منتفی نمی باشد که برگزاری لوی جرگه میتواند با هدف سیاسی اعمال فشار بر امریکا و به منظور جلب نظر آن کشور جهت عدم مخالفت با تاثیرگذاری احتمالی این جرگه بر فرآیند انتقال قدرت در افغانستان صورت گیرد.
مجلس نمایندگان همچنین با ارائه طرحی در خصوص چگونگی توافق با گروههای شورشی در واقع نارضایتی خود از کارکرد شورای عالی صلح افغانستان که منصوب رئیس جمهور بوده و در طی عملکرد چند ساله خود هیچگونه توفیقی را در مسیر برقراری صلح نداشته اند نشان داده است.
به نظر میرسد مجلس نمایندگان افغانستان علاقمند است تا با درگیر نمودن بیشتر جامعه بین الملل در فرآیند صلح در افغانستان، از امکان اعمال فشار احتمالی آنها بر منابع خارجی حامی گروههای شورشی در مسیر تغییر وضعیت فعلی بهره بگیرد.
1_ تشدید اختلاف نظر میان دولت افغانستان و دولت امریکا
از مهمترین موارد این اختلاف نظر به تفاوت دیدگاه دو طرف در خصوص تعریف از منبع تهدید میتوان اشاره نمود. در حالی که دولت افغانستان بر این باور است که طالبان و حامی آن یعنی پاکستان منبع اصلی تهدید بشمار میروند، دولت امریکا با جدا کردن تروریزم و شورش، بر این باور است که تهدید اصلی مورد توجه امریکا تروریزم بوده و شورش فعلی در افغانستان را یک نارضایتی داخلی در این کشور که برخوردار از مطالباتی بومی است تلقی مینماید. این تفکیک بخوبی عمق نگاه امریکا به بحران افغانستان را نشان میدهد. مهم نیست که این دیدگاه نوعی استیصال استراتژیک و یا نوعی ابتکار استراتژیک از طرف امریکا محسوب شود. در واقع دولت امریکا به سختی در حال تلاش برای خارج کردن خود از دایره " جنگ بدون پیروز " در افغانستان میباشد. دولت اوباما علاوه بر مرزبندی که فوقا ذکر شد تصمیم برخروج بخش قابل توجهی از نیروهای نظامی خود از افغانستان تا پایان سال 2014 دارد. بنابراین ماهیت بازی امریکا بعنوان مهمترین بازیگر بیرونی در افغانستان تغییر یافته و میتوان گفت که با کشته شدن بن لادن ارزشی بودن پروژه افغانستان برای امریکا خاتمه و آنرا به کالائی قابل گفتگو تبدیل نموده است.
تفکیک و مرزبندی صورت گرفته توسط امریکا به این معنا است که طالبان و دیگر گروههای شورشی تهدیدی امنیتی برای امریکا محسوب نشده و باید برای مشروعیت بخشی و ورود آنان به فرآیندهای سیاسی تلاش لازم صورت پذیرد. افتتاح دفتر دوحه و انجام مذاکره با طالبان در این مسیر قابل تفسیر است
موضوع اختلاف نظر بعدی چگونگی نهائی نمودن موافقتنامه امنیتی بین امریکا و افغانستان میباشد. دولت امریکا علاقمند است این موضوع تا ماه سپتامبر که ثبت نام کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری سال آینده آغاز خواهد شد به امضا رسیده و خاتمه یابد. در واقع امریکا بر این نظر است که نهائی نشدن این موافقتنامه تا آن زمان موجب قرار گرفتن آن در دستور کار تبلیغات کاندیداهای ریاست جمهوری افغانستان گردیده و این موضوع درگیر شدن بیشتر افکار عمومی مردم و احیانا تولید مشکلات بیشتر را به همراه خواهد داشت.
دولت افغانستان با آگاهی از اضطرار زمانی دولت امریکا، این موضوع را ابزار مناسبی برای چانه زنی و هماهنگ نمودن سیاستهای افغانی واشنگتن تلقی مینماید. فراخوان لوی جرگه با هدف بررسی این موافقتنامه بازی چند لایهای است که دولت افغانستان در دستور کار قرار داده است. فرار از اتهامهای بعدی ناشی از تمکین به خواست امریکا در پذیرش این موافقتنامه، ارسال این پیام به مقامات امریکا که بطور سنتی این قبیل جرگهها در جهت خواست مقامات عالیه در افغانستان حرکت مینمایند و همچنین تثبیت مطالبات مورد نظر طرف افغان را میتوان از نکات مورد نظر دولت افغانستان محسوب نمود. ازمهمترین بخشهای این موافقتنامه ادامه حضور تعدادی از نیروهای نظامی امریکا در قالب 9 پایگاه نظامی در افغانستان و با شرط برخورداری ازمصونیت قضائی میباشد.
در مقابل امریکا نیز گزینه صفر به معنای امکان خروج تمامی نیروهای نظامی امریکا در پایان سال 2014 را مطرح نموده است. این گزینه هر چند میتوانداهرم فشار و ابزاری برای مذاکره با طرف افغان محسوب شود، اما نزد برخی جناحها در امریکا یک گزینه جدی است و سوابق موجود در عراق و ویتنام منتفی نبودن آنرا در سیاستهای امریکا به اثبات رسانده است.
موضوع سوم چگونگی روند مذاکره و دستیابی به مصالحه با طالبان میباشد. در حالی که دولت افغانستان اصرار دارد طرف واقعی این مذاکرات قرار داشته و در واقع این طالبان باشند که تحت شرایطی به مجموعه دولت ملحق میشوند، از نظر امریکا نفس ورود این جنبش به فرآیند مصالحه، خاتمه درگیریها و قرار داشتن بازی آنان در ژئوپلتیک امریکا کفایت میکند. در این صورت جایگاه آنان در حاکمیت و جامعه افغانستان میتواند قابل گفتگو باشد.
1_ طالبان بعنوان مهمترین گروه شورشی تبدیل به عنصری در افغانستان گردیده و در استمرار رفتارهای خود با تردید کمی مواجه میباشد. این جنبش در حالیکه در لایههای داخلی جامعه افغانستان هویت خود را از پیوند ایدئولوژی با قبیله بدست میآورد، در سطح بیرونی تلاش دارند تا خود را مجموعهای توانمند و برخوردار از الگو و سابقه حکومت که توان اداره کشور و پذیرش مسئولیتها و تعهدات مربوطه را در چارچوب نظام فکری خود دارد معرفی نماید. این جریان تا زمانی که احساس پیروزی در آنها وجود داشته باشد دلیلی برای عقب نشینی و مشارکت در مصالحه نمی بینند، در مبانی فکری خود برای اداره کشور تا کنون تغییر مشهودی ایجاد ننموده و حتی موضع علنی و رسمی نیز در ارتباط با پرهیز از تعامل با دیگر جریانات افراطی و تروریستی درآینده اتخاذ نکرده اند. توسعه افراط گرائی در خاورمیانه و مشخصا سوریه در کنار عزیمت تعدادی از طالبان پاکستانی به این کشور، این احتمال را تقویت مینماید که سلاحهای اهدائی غرب به معارضه در سوریه، از طریق شبکه بهم پیوسته افراطگرها نهایتا در اختیار گروههای شورشی در افغانستان نیز قرار گیرد.
آنچه در انتها و با توجه به شرایط موجود با صراحت بیشتری میتوان در مورد آن صحبت کرد، ادامه بحران فعلی در افغانستان بعد از سال 2014 بعنوان یک احتمال جدی میباشد. علاوه بر اختلاف و شکاف عمیقی که بین طالبان و دولت فعلی به لحاظ ساختاری و اعتقادی وجود دارد، باید به این نکته نیز توجه نمود که ریشههای این بحران صرفا در موضوعات داخلی و یا نحوه نگرش بازیگران داخلی این کشورمحدود نبوده و آینده این کشور در شکل گیری ترتیبات آتی منطقهای در غرب آسیا و حتی تا حدودی آسیای مرکزی موثر واقع خواهد گردید. این موضوع نقش بازیگران خارجی را در این بحران پررنگ و بر پیچیدهتر شدن آن افزوده است.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/342