تابوتم کنید و تفنگم را بر روی سینه ام گذاشته بسوی خانه ام ببرید،
مادر: دیگر دم در انتظار من نباش.
پدر: دیگر نگران آیندهٔ من نباش، چون پسرت تا آخرین قطرهٔ خون جنگید و از وطن دفاع کرد.
خواهرم: به قول ام عمل نتوانستم ببخش چون وطن برایم مهمتر از رسیدن به عروسی تو بود.
برادرم: درست درس بخوان، بعد ازین کلیدهای موترسایکل ام برای همیش از آن تو خواهد بود.
عشقم: گریه نکن، چون من یک ( سرباز ) استم، تولد شدم برای مردن.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1499