گزارش از: مسیح اله داریوش
شهرکابل مصداق کامل برای یک جامعهی طبقاتی است؛ جامعهای که هر پدیدۀ در آن به صورت طبقاتی شکل میگیرد و هم چنان آمار اختلاف اقتصادی دراین شهر به شدت بالاست ورشد سرمایههای اجتماعی در کابل سیرنزولی را میپیماید.
گشت و گذار کردن در این شهر قدم زدن در هفتمین سرزمین سلطان خواب میماند همه حضور دارند و لی همه باهم بیگانه اند. از این میان، پل سوخته در شهرکابل نقد قرار داد اجتماعی است و عیب زندگی در جامعه شهری، درد و ولولههای سر پل سوخته به گوش آسمانها میرسد، آواز زندگی و امید بقا است اما این دلهره و ولوله باسقف و فرش پل سوخته نا مأنوس است و فرسنگها فاصله دارد.
حومهی پل سوخته خبر از تحول و دگرگونی میدهد خبر از حالت گذار گذشته؛ به مدرن شدن، که با قصرهای بلند و مجلل مزین گردیده است، اما زیر پل دنیای دیگریست و مشتریانی دیگری دارند که مطاع زندگی را ازناچاری، جبر و ستم روزگار و شاید هم بیخردی خودشان به قیمت نا چیز میفروشند و مثل دود سیگار شان به باد هوا هدیه میدهند؛ و غفلت یک دههی اخیر دولت را با زبان بیزبانی بیان مینمایند.
اعتیاد و مواد مخدر اسمهای شوم هستند که با نام افغانستان گره خورده است و پل سوخته هم مرکز ثقل معتادین شهر کابل؛ محلی که شبها بیشتر ازهزار نفر باشنده دارد و روزها هم هزاران نفر بیننده و گوشهی دنج است برای خرید و فروش مواد مخدر در شهرکابل.
پل سوخته آبستن یک فاجعهی خاموش است و شباهت کامل به درهای جهنمی دارد، که هر روز در حال بسط و گسترش میباشد با گذشت هر روز پر رونقتر و شلوغتر میگردد و هرماه به تعداد آنان در این پاتوق افزوده میشود.
دولت و مسوولین توجه آن چنانی ندارند و با بیتفاوتی شانههایشان را بالا میاندازند. ولی کسانیکه در اطراف این محل سکونت دارند کاسهی صبر شان از حضور این معتادان لب ریز گردیده است.
پیرزنی که در نزدیک این محل بودباش دارد میگوید دردوران جنگهای داخلی کابل؛ من از این محل فرار نکردم ولی حالا بوی تعفن و گند این مکان و اذیت بیش از حد این معتادان خانوادهی مرا وادار کرد تا از این جا به جای دیگر فرار نماییم.
این خانم گفت: "من خودم عمرم را سپری کردم ولی به دلیل ترس از معتاد شدن نواسههایم مجبور شدیم آنها را از این محل به محل دیگر منتقل کنیم و خودم به تنهایی در این جا زندگی کنم، اما باز هم به خاطر ترس از دزدی کردن این معتادان مجبورم روزها هم دروازهای حویلی خود را قفل نمایم".
حضوربیش از حد معتادان وانبوه زبالهها در گرمای تابستان؛عبوراز این محل را با ماسک هم اذیت کننده ساخته بود اما حالا که فصل سردی را در پیش رو داریم معتادان با معضل دیگری رو برو خواهند بود.
فصل سردی زمستان بر بدن بیرمق این کتله از جمعیت کابل بیرحمانه شلاق میزنند و به مرگ تهدید شان میکنند. این معتادان جمعیت فراموش شدهای است که به دلیل ضعف بدنی نمی توانند با فصل سردی کابل به خوبی توافق نمایند.
حسن بولانی فروش است؛ که اکثر مشتریهای او را معتادان زیر پل سوخته تشکیل میدهد او از این مکان خاطرات تلخی را دارد و شاهد سقوط بیشماری از جوانان به این گودال بیرحم بوده است.
او میگوید فصل زمستان زیر پل؛ قبرستان برای معتادان است فقط با این تفاوت که سقف این قبرستان بلند است و معتادان گروهی میمیرند.
او میگوید من دلم برای این معتادان خیلی میگیرد زمانیکه یک معتاد با التماس از مردم پول میخواهند تا غذای بخرد وشب و روز را سپری نمایند ولی مردم به اینها ناسزا میگویند.
او میگوید این معتادان دست به دزدی میزنند و شبها هم راه گیرهای خطرناک هستند آنها از من بولانی میخواهند ولی من نمی توانم با این وضعیت اقتصادی خود به این جماعت هزار نفری یا بیشتر از آن خیرات بدهم و کمک نمایم و فقط سهم من عذاب وجدان است و بس.
معتادان در این محل بدون کوچکترین توجه به اطرافیان و مردم، غرق درعالم دیگری سیر میکنند حتا زمانیکه تماشگران ازبالای پل آنها را با سنگ و کلوخ میزنند ولی آنها با سکوت جواب این جماعت را میدهند و فقط با نگاهای پرمعنا به این مردم خیره میشوند شاید هم از انسانیت این جماعت دل بریده و به مرگ انسانها دراین شهرمعتقد گردیده اند.
مردی معتاد 29 سالهی که درحالت انزوا نشسته بود، زمانیکه خواستم با او صحبت کنم ابتدا به دلیل ترس و رعب که از پولیس داشت شعاع چشمانش بزرگ شد و فرار کرد؛ ولی بعد از این که دانست میخواهم با او صحبت نمایم، درجایش ایستاد، او چهارسال میشود معتاد است. از سرو صورت ژولیده ا ش هویدا بود دل از این دنیا برچیده است او گفت، من پارسال باور نداشتم با سختی و سردی زمستان بتوانم زنده بمانم ولی زنده ماندم و گذشت.
او ادامه داد: " شبهای خیلی سردی زمستان پارسال را در داخل زباله دانیهای شهرداری میخوابیدم و گاهی هم درزیرهمین پل بودم. "
او گفت؛ تحمل سردی زمستان خیلی سخت بود و بیرحمی پولیسها از طرف دیگر درد مضاعف برای ما شده بود؛ فقط ما را میدواندند گاهی پولیسهای حوزه سه طرف حوزه شش و گاهی پولیسهای حوزه شش به سمت دیگر، خیال میکردی با شکم خالی مارا ورزش یاد میدادند.
او میگوید دوبار به مرکز درمانی معتادین مراجعه کردم ولی مرا به زور بیرون کشیدند و گفتند برو بمیر، میخواستم به زندگی عادی برگردم ولی دیگر قطع امید کردم ونرفتم به انتظار مرگ نشسته ام، اما مرگ هم ازما رمیده است. نم نم اشک برغبار چشم این مرد پیدا بود و بغض گلویش را به شدت میفشرد.
درهمین حال یک پولیس که نمی خواهد نام او را بدانیم میگوید، اگرچه کسانیکه به این محل پودر و مواد میآورند خرید وفروش میکنند خیلی کوچک هستند ولی درعین حال دستهای بزرگتری هم درحمایت آنها هستند این پولیس گفت: "زمانیکه ما یک مواد فروش را دست گیر میکنیم وظیفه و مکلفیت ما فقط انتقال دادن این مجرمین تا حوزه است ولی اما بعداً آزاد میشوند."
حالا ما در افغانستان دارای یک قشر جدید و نوظهور معتادین هستیم، قشری که هویت خود را ازدست داده و هویت شان در زیرپل سوخته سالهاست مدفون گردیده است و انگشت ششم برای جامعهی ما شده اند و سنگی پیش پای دولت؛ که گویا به آسانی قدرت برداشتن آن میسر نیست. به گفتۀ کارشناسان، بیسوادی، فقر و بیکاری بنیان گذار این قشر معتادین در کشور ما است.
آنعده از این معتادین که توانای جسمانی اندک بهتری دارند، برای بدست آوردن پول و مایحتاج خود روزانه به دزدی و غارت اموال مردم میپردازند و شبها هم راه گیرهای حرفهای میباشند؛ ولی عدهای دیگری که ناتوان هستند، روزانه درخیابانهای کابل دست به تگدی میزنند و در سرمای سرد زمستان به چشم انتظار مرگ مینشینند.
بر اساس گزارش وزارت مبارزه با مواد مخدر افغانستان از 30 میلیون نفوس کشور 1.6 میلیون نفر آنها را افراد معتاد تشکیل میدهد که به تناسب تمام نفوس کشور 5.3 درصد نفوس تمام افغانستان است، که با این حساب کشور ما یکی از بلند ترین آمارهای اعتیاد را در سطح منطقه و جهان دارا است. سال گذشته مواد مخدر خریداری شده توسط معتادین در کشوربه 300 ملیون دالر رسیده بود.
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/1307